انسان، دارای غرائز و کششهای گوناگون و در معرض طغیان و سرکشی است و این مکتب است که باید تعدیل و هدایت کند و انسانها را در مسیر تکامل اندازد. مکتب هم به دست رهبرانی شایسته مستقر و اجرا میگردد تا قدرت سازندگی داشته باشد. اگر «رهبری» خود به فساد گرایید و علیرغم تعالیم مکتب در زراندوزی و اشرافیگری و عیش و عشرت و صدها هوس بازی و تجاوزگری غرق شد، در این صورت «مکتب» از حرکت باز میایستد، زیرا حاملان و حامیان صدیقی ندارد.
وانگهی اصول تعالیم مکتب رفته رفته واژگونه توجیه می شود، چون نظام حاکم می خواهد همه چیز را در اختیار منافع و حفظ بقای خویش قبضه کند و مستقیما هم نمیتواند رو در روی مکتب قرار گیرد، زیرا قدرت و موقعیت خود را، هر چند غاصبانه، از مکتب گرفته است و افکار عمومی هم در بستر حمایت و تعلق خاطر به مکتب شکل گرفته است. لذا در سنگر مکتب قرار می گیرد و از پشت همین سنگر با حیلهگری به آن خنجر میزند.
📚 شناخت اسلام، صفحه ۲۴۰ _ ۲۴۱