زندگی داستانی

بخش دوازدهم

نقش مستقیم داشتم هم در برنامه ریزی و هم در تالیف آن کتاب ها. منتها مخالف بودم که اسم من در پشت آن کتاب ها باشد، و راستش به خاطر اینکه کتاب ها با عکس شاه چاپ می شد طبیعت من نمی پذیرفت که با عکس شاه که پشت کتاب های مدرسه ای چاپ می شد، به اجبار اسم من هم آنجا چاپ شود.

خواندن یادداشت »

بخش یازدهم

از سال هزار و سیصد و چهل و دو، امام مسئولیت های گوناگونی را از من خواسته اند و من به حکم وظیفه انجام داده ام جز در یک مورد که عذر خودم را به ایشان عرض کردم. ایشان در سال هزار و سیصد و چهل و دو بنا بر تقاضای عده ای از مبارزین اصفهان از من خواستند که از قم به اصفهان بروم و در اصفهان برای سامان دادن به حوزه ی مبارزاتی اصفهان نقش مسئولیتی را عهده دار شوم.

خواندن یادداشت »

بخش دهم

من از سال هزار و سیصد و سی و پنج خدمت امام بوده ام، با ایشان آشنا شده ام و از این آشنایی تا حال سی و چهار سال میگذرد. در طول این دو سال اخیر، که ما در نشیب و فراز های انقلاب در خدمت ایشان بودیم و صحبت می کردیم و تصمیم می گرفتیم، ویژگی های یک رهبر را بیشتر میتوانستم در ایشان بشناسم و بیابم و ببینم.

خواندن یادداشت »

بخش نهم

در اینجا مدتی کارهای آزاد داشتم که باز مجددا قرار شد کار برنامه ریزی و تهیه کتابها را دنبال کنیم ، و همچنین فعالیتهای علمی را در قم ادامه دادیم و در رابطه با مدرسه ی حقانی . فعالیتهای تحقیقاتی گسترده ای را با همکاری آقای مهدوی کنی و آقای موسوی اردبیلی و مرحوم مفتح و عده ای دیگر از دوستان، انجام دادیم.

خواندن یادداشت »

بخش هشتم

در سال ۱۳۴۳ که تهران بودم و سخت مشغول این برنامه های گوناگون، مسلمانهای هامبورگ به مناسبت تأسیس مسجد هامبورگ که به دست مرحوم آیت الله بروجردی صورت گرفته بود، به مراجع فشار آورده بودند که چون مرحوم محققی به ایران آمده بودند، باید یک روحانی دیگر به آنجا برود.

خواندن یادداشت »

بخش هفتم

در سال ۱۳۴۱ انقلاب اسلامی با رهبری امام و شرکت فعال روحانیت، نقطه‌ی عطفی در تلاش های انقلابی مردم مسلمان ایران به وجود آورده بود. من نیز در این جریان ها حضور داشتم تا این که در همان سال‌ها ما در قم به مناسبت تقویت پیوند دانش آموز و فرهنگی و دانشجو و طلبه به ایجاد «کانون دانش آموزان قم» دست زدیم و مسئولیت مستقیم این کار را برادر و همکار و دوست عزیزم مرحوم شهید دکتر مفتح به دست گرفتند.

خواندن یادداشت »

بخش ششم

در سال ۱۳۳۹ ما سخت به فکر سامان دادن به حوزه ی علمیه‌ی قم افتادیم و مدرسین حوزه جلسات متعددی برای برنامه ریزی نظم حوزه و سازماندهی به آن داشتند. در دو تا از این جلسات بنده هم شرکت داشتم، کار ما در یکی از این جلسات به ثمر رسید.

خواندن یادداشت »

بخش پنجم

به هر حال بعد از کودتای ۲۸ مرداد در یک جمع بندی به این نتیجه رسیدیم که در آن نهضت، ما کادرهای ساخته شده کم داشتیم، باز این مسئله مفصل است. بنابراین تصمیم گرفتیم که یک حرکت فرهنگی ایجاد کنیم و در زیر پوشش آن کادر بسازیم؛

خواندن یادداشت »

بخش چهارم

در طول این سالها فعالیت‌های تبلیغی و اجتماعی داشتیم. در سال ۱۳۲۶، یعنی یک سال بعد از ورود به قم، با مرحوم آقای مطهری و آقای منتظری و عده ای از برادران، حدود هجده نفر، برنامه ای تنظیم کردیم که به دورترین روستاها برای تبلیغ برویم و دو سال این برنامه را اجرا کردیم.

خواندن یادداشت »

بخش سوم

به قم که آمدم به مدرسه ی حجتیه رفتم؛ مدرسه ای بود که مرحوم آیت الله حجت تازه بنیانگذاری کرده بودند. از سال ۱۳۲۵ در قم بودند و درس می خواندم.

خواندن یادداشت »
پیمایش به بالا