به حرم مشرف شدم. باز به خدام گداصفت خرافهساز برخوردم. یک خادم دم در ضریح ایستاده بود، مرتب میگفت بابالمراد، بابالحاجه و قفل آن را تکان میداد و از زوار میخواست قفل را ببوسند تا حاجتشان برآورده شود و ضمنا به این دربان بابالحوائج هم پولی بدهند وگرنه حاجتشان برآورده نخواهد شد. از آن تکه پارچههای سبز اینجا هم دست همین خادم و خادمهای دیگر بود. مشاهده این وضع مرا چنان متأثر کرد که حضور قلب مرا در زیارت امام موحدین و امیرالمؤمنین از بین برد.
همانطور که قبلا نوشتهام، بدتر از این وضع در حرم کاظمین هست. پس از نماز و زیارت به صحن آمدم. آقای حاج سید محمدعلی ابطحی اصفهانی را دیدم. از دیدار من بسیار خوشوقت شدند و اصرار اکید کردند که به منزل ایشان بروم. جریان را به ایشان گفتم که با آقای عابدی همراه بودم و یک راست به منزل آقای زوین رفتم. ایشان تأکید کردند که نمیشود. بالاخره قرار شد بروند و برگردند تا مطلب را حل کنیم. بعد به آقای شاهآبادی برخورد کرده و بالاخره مطلب به همان صورت حل شد که شب را به همان منزل آقای زوین بروم. فردا ظهر را منزل آقای ابطحی و فردا شب را منزل آقای شاهآبادی وعده دادم و بالاخره آزادانه میتوانستم درباره کار خود تصمیم بگیرم. فردا صبح، صبح شنبه، برای خرید پارچه برای لباس به بازار رفتم. پارچه در نجف از ایران کمتر و گرانتر بود. پس از تفحص کافی قرار شد یک پارچه تابستانه و یک قواره زمستانه بخرم. دینار عراقی همراه نداشتم. قرار شد نزد آقای محلاتی صراف برویم و دینار بخریم. هر دینار ۲۰۸ ریال. آقای شاهآبادی در همه این کارها همراه بودند و خیلی محبت کردند. پس از خرید پارچه به اتفاق ایشان نزد خیاط رفتیم، یک قواره را به یک خیاط و قواره دیگر را به خیاط دیگر دادیم و قرار شد تا عصر سهشنبه [تحویل] بدهند. خیاط گفت در نجف، قبا به اسلوب ایرانی نمیتوانند بدوزند و قبا به اسلوب نجفی هم چندان ظریف نیست ولی چاره نبود. بالاخره کار را به انجام رسانیدم و رفتیم.
روز یکشنبه به اتفاق آقای عابدی به کوفه رفتیم. ماشین ۱۰ نفری سوار شدیم، نفری ۴۰ فلس. جلوی مسجد کوفه پیاده شدیم. در مسجد کوفه در حدود ۱۲ مقام هست. یک جا هم بهعنوان محراب علی (ع) هست که حضرت در آن شهید شدهاند. در کنار مسجد هم در گوشه جنوب شرق، قبر مسلم و در گوشه شمال شرق، قبر هانی هست.
پس از انجام نماز تحیت و زیارت مسلم و هانی، مدتی به فکر درباره گذشتههای این مسجد مشغول بودم. وضع خدام این مسجد و رفتار آنها با مردم نیز دست کمی از جاهای دیگر ندارد. بعد با درشکه و عجله و عربانههای کوفه، کنار شط رفتیم. اینجا نسبتا جای باصفایی بود و عرض شط فرات تقریبا به اندازه عرض زایندهرود اصفهان یا قدری بیشتر است ولی آب آن به اندازه وقتی است که در زایندهرود سیل میآید. روی شط، بلم سوار شدیم و مدتی گشتیم. دو جور بلم هست، موتوری و غیر موتوری. بلم غیر موتوری سوار شدم به دو درهم یعنی ۱۰۰ فلس، سه نفر و دو بچه. مسافر دیگری هم نداشت. آن طرف شط با ناعوره (دولاب) آب برای نخلستان میکشیدند. ناعوره بهوسیله یک الاغ قوی که دور محور میگشت آب میکشد. برای دیدن آن نزدیک رفتیم، تقریبأ ظهر بود که پیاده شدیم.
کنار شط، جایی است که میگویند قبر حضرت یونس است، زیارت کردیم. اینجا مستراحهای تمیزی با آب لوله داشت ولی خودش چندان آباد نبود، به اندازه یکی از امامزادههای معمولی ایران، (زیارت را قبل از بلم سواری کردیم و چای هم خوردیم) بعد از پیاده شدن از بلم، کنار شط نهار خوردیم، نان و کباب برگ. اینجا مگس فراوان بود. کباب برگ، هر سیخ – یا به زبان آنها هر شیش – ۲۵ فلس که تقریبا پنج قران میشود. بعد با اتوبوس که از همان کنار شط به شهر میرفت به نجف رفتیم. هر نفر ۳۰ فلس کرایه جلو که درجه یک است. شب را منزل خودمان بودم. فردا شب منزل آقای آقاسید محمدعلی ابطحی مهمان بودم. آقای آقاسید محمدباقر صدر برای ملاقات من آنجا آمده بودند. جوانی فاضل و باهوش و از نظر عمق فکری در ردیف بهترین رفقاست. در نجف و عراق هم آبرو و حسن شهرتی دارد. مدتی با ایشان مأنوس بودم. ظهر سهشنبه منزل آقای طباطبایی مهمان بودم. روز سهشنبه از جامعهالنجف دیدن کردم. مدیر آن آقای سید محمد کلانتر است و در حدود چهل سال دارد. ساختمان جامعه جالب است ولی چندان صحی نیست. عده حجرههای آن در حدود ۲۰۰ و عده طلاب در حدود ۱۸۰ نفرند که در درجات مختلف، درس میخوانند. بعضی از آنها به درسهای نجف هم حاضر میشوند. جامعه سر راه نجف به کوفه و در قسمت حیالسعد که محله جدیدی است قرار دارد. صحن آن سرپوشیده بزرگی است و دور آن باغچهای که چند متر عرض آن است. کتابخانه قشنگ و بزرگی دارد. کلاسها هم صندلی دارد و تخته سیاه، ولی برنامه و سطح معلومات طلاب چندان جالب نیست. آقای کلانتر، غیابا مرا میشناسند و خیلی بحث کردند. عدهای از طلاب را امتحان کردم. طلاب از مناطق مختلف بودند. برخی از طلاب مدرسه گلپایگانی و منتظریه قم که مدتی در آن نظارت داشتم نیز آنجا دیده شدند. آقای کلانتر اصرار داشتند از عده بیشتری امتحان کنم و نوشتههای آنها را ببینم. ولی حقیقت مطلب این که من هر قدر بیشتر رسیدگی کردم کار مدرسه را عادیتر یافتم. قیافه آقای کلانتر خیلی خسته بهنظر میرسید. از سخنهای ایشان هم معلوم بود اعصابشان بر سر این کار، کوفته شده است. من دلیل این مطلب را نفهمیدم زیرا از قراری که بعد شنیدیم آقایان مراجع نجف با طلاب این مدرسه معامله همان طلاب نجف را میکنند و شهریه به آنها میدهند و این معنایش این است که مدرسه را از نظر سنتهای معمول در حوزه به رسمیت میشناسند، حال آیا مطلب دیگری هست که جنبه کارشکنی داشته باشد، نمیدانم. شب چهارشنبه به قبر کمیل و از آنجا به مسجد سهله رفتیم. برای کمیل میخواهند صحن و قبه و بارگاه مفصلی بسازند. حقیقت مطلب، من، وجه این هزینههای سنگین را در این امور نفهمیدم. کمیل و یاران دیگر حضرت علی هم در نظر ما بسیار محترمند ولی در شرایط کنونی آیا مصارف دینی ضروریتر از این برای اینگونه پولها نداریم؟ در مسجد سهله جمعیتی بود. در این مسجد هم مقامات گوناگون هست و قسمتی را بهعنوان مقام امام زمان ساختمان کردهاند . پس از مراجعت از مسجد سهله لباسهایم را گرفتم. اجرت خیاط در نجف خیلی گران بود . ظهر سهشنبه را منزل آقای طباطبایی مهمان بودم. ایشان منزل نسبتاً متوسطی در جدیده تهیه کردهاند که نسبت به منازل داخل شهر، منزل خوبی است ولی اسلوب باز هم قدیمی است. دو دینار به آقای زوین کرایه اطاق و نیم دینار به خدمتکار ایشان که زن کامل سن افغانی بود و چند تکه لباس برای من شسته بود دادم. صبح چهارشنبه از نجف یک راست به کاظمین حرکت کردم. با ماشین ۱۴ نفری ، کرایه ۷۵ فلس بود، ۲۵۰ فلس هم برای چمدان من گرفت. حدود ظهر به کاظمین رسیدم. این راه در نجف به حله میرود و از نزدیکی کربلا میگذرد و به کاظمین میرسد.