مسافرت اینجانب محمد حسینی بهشتی اصفهانی مقیم قم و تهران از تهران به هامبورگ که به دعوت آقای خوانساری و آقای میلانی صورت گرفت. ساعت ۶ بعداز ظهر سهشنبه ۳/۰۱/۱۳۴۴ با ماشین بنز موتور عقب به رانندگی حاج محمد مقدم قمی مقیم تهران از تهران حرکت کردیم. جای من شماره ۲ صندلی اول، دست راست ماشین بود. پهلوی من آقای حاج عبدالحسین نوری جهان تهرانی نشسته بود. در گاراژ، بهوسیله آقای حاج على آقاسرخهای تهرانی که از دوستان مناند به یکدیگر معرفی شدیم.
مردی داشمنش و از نظر سطح معرفت در حدود شغل خودش بود. به مبانی و سنن دینی پایبند مینمود. مردی در حدود پنجاهوپنج ساله و سابقا ورزشکار و داش بوده است. توی کار رانندگی و ماشین، عمر خود را گذرانده و فعلا نیز مالک یک ماشین باری تریلی است که راننده روی آن کار میکند و زندگیاش تقریبا در این راه میگذرد. منزل در شمیران است و محل کارش حدود میدان شاه تهران.
پس از توقف کوتاهی در یک قهوهخانه نزدیک قزوین برای شام و نماز به سمت همدان حرکت کردیم. راننده مایل بود یکسره به گمرک بیاید ولی خواب بر او مسلط شد و در حدود ساعت یک بعد از نیمه شب در همدان جلوی یک استراحتگاه توقف کرد. شب را آنجا خوابیدیم و صبح پس از نماز و صرف صبحانه در حدود ساعت ۷ صبح حرکت کردیم؛ در حدود ساعت نیم بعداز ظهر به قصر رسیدیم. نهار خوردیم و به سمت خسروی حرکت کردیم. تقریبا ساعت دو و نیم به خسروی رسیدیم. مأمورین مرزی نبودند و برای نهار رفته بودند. نهار خوردیم. ساختمان گمرک و توابع آن در خسروی نسبتا آبرومند است و عده زیادی مسافر میتوانند در آن استراحت کنند. باغچه مصفا و حوضهای متعدد و آب لولهکشی دارد. برای کارکنان مرزی نیز خانههایی ساخته شده است. در حدود ساعت ۴ مأمورین آمدند. در ماشین، ۱۲ نفر پاکستانی بودند که اغلب آنها کارشان رفت و آمد به عراق و کویت و ایران و پاکستان و معاملات جزئی است. اینها مردم منظمی نبودند و غالبا در مرز، مایه معطلی میشدند. از غرغر مسافرین وارد معلوم بود که در مسافرین پاکستانی از این نمونه فراوان هست و سابقه خوبی ندارند. در مرز خسروی هم آنها به جهات متعدد، مایه معطلی بودند و سروصدای همه را در آوردند. مأموران مرزی ایران تا آنجا که من برخورد کردم مؤدب بودند. در حدود ساعت ۵ در مرز خسروی حرکت کردیم. از علامت مرزی گذشتیم و در حدود یک کیلومتر آن طرفتر به ساختمان مرزی عراق به نام منذریه رسیدیم. ساختمان آن از مرز ایران سادهتر و کمتر است چون در اینجا قسمت گمرگ نیست. قسمت گمرک عراق در خانقین است. مأموران مرزی عراق نیز مؤدب و با محبت بودند و در حدود ساعت ۶ به سمت خانقین حرکت کردیم. هنوز هوا روشن بود که به خانقین رسیدیم. اینجا گمرک عراق در این قسمت از مرز ایران است. جای بسیار کثیف و نامرتبی بود. در کنار ایستگاه راهآهن خانقین قرار داشت.
مأموران مرزی نامرتب و رئیس گمرک بسیار خشن و بداخلاق بود و با یکی از پاکستانیهایی که عربی هم میدانست و گویا بزرگ شده نجف بود بر سر یک جریان جزئی دست به یقه شد. حدود ساعت ۹ و نیم خلاص شدیم و به سمت کاظمین حرکت کردیم. راننده باز دچار خواب شده بود. از دو شهر کوچک به نام [نوشته نشده است] گذشتیم و در حدود ساعت دوازده و نیم به کاظمین رسیدیم. همه مسافرخانهها بسته بود و با این حال چند جا رفتیم. همه جا گفتند جا نیست و ناچار در همان دفتر گاراژ خوابیدیم. جای راحتی بود. مسافران دیگر نیز همانجا خوابیدند. اذان صبح به حرم مشرف شدم. در صحن کاظمین یک مستراح عمومی بود که چندان پاکیزه نبود. برای وضو گرفتن هم جای خاصی نبود. به کفشداری آمدیم، آفتابهای گرفتم و در صحن وضو گرفتم. در کنار ساختمان حرم، یک شیر آب چسبیده به زمین هست ولی خدام، سر آن را برداشتهاند و پیش خودشان نگه داشتهاند و در کفشداری چند آفتابه دارند هر وقت میخواهند، آفتابهها را پر میکنند و دوباره پیچ سر شیر را بر میدارند که اشخاص نتوانند از شیر، آب بردارند. یک بشکه هم وسط صحن پر از آب دیدم ولی در آن دست میزدند و پاکیزه نبود. ندیدم که خدام برای وضو با آن آفتابهها پولی بگیرند. آفتابهها هم بیرون کفشداری در صحن گذارده شده و مردم آزادانه از آن استفاده میکنند. خدام حرم کاظمین خیلی گداصفت و پررو هستند. با اینکه نخستین سفری بود که به استان این امامان پاک مشرف میشدم مشاهده این گدایی و خرافهسازی آنها مرا خیلی ناراحت کرد و سبب شد که آن حضور قلب آرزویی خودم را پیدا نکنم. خدام، تکه پارچههای سبزی دارند که به اصرار بفروشند. در حرم به عدهای از دوستان و آشنایان برخورد کردم از جمله آقای رسولی از قم و آقای حاج مهدیخان شیرانی از اصفهان. پس از تشرف و ادای فریضه صبح بیرون آمدم. رفیق و همسفر خودم را دیدم. باتفاق برای صرف صبحانه رفتیم. نان و سرشیر گرفتیم و به یک قهوهخانه عربی وارد شدیم. در قهوهخانه، نیمکتهای چوبی قدیم بود. روی هر نیمکت، قطعه حصیری پهن و جلوی آن یک سه پایه کوچک به جای میز بود. چای در استکانهای کوچک، خیلی پررنگ و با شکر. در کاظمین و کربلا و نجف قند مصرف نمیکنند؛ میگویند مضر است. به همین جهت با این که شکر، فراوان و کیلویی ۱۵ ریال به پول ایران بود، قند، خیلی کم و کیلویی ۴۰ ریال بهدست میآمد.