بخش هفتم

بخش هفتم

در سال ۱۳۴۱ انقلاب اسلامی با رهبری امام و شرکت فعال روحانیت، نقطه‌ی عطفی در تلاش های انقلابی مردم مسلمان ایران به وجود آورده بود. من نیز در این جریان ها حضور داشتم تا این که در همان سال‌ها ما در قم به مناسبت تقویت پیوند دانش آموز و فرهنگی و دانشجو و طلبه به ایجاد «کانون دانش آموزان قم» دست زدیم و مسئولیت مستقیم این کار را برادر و همکار و دوست عزیزم مرحوم شهید دکتر مفتح به دست گرفتند. بسیار جلسات جالبی بود. در هر هفته یکی از ما سخنرانی می کردیم و دوستانی از تهران می آمدند و گاهی مرحوم مطهری و گاهی دیگران از مدرسین قم می آمدند. در یک مسجد، طلبه و دانش آموز و : دانشجو و فرهنگی همه دور هم می نشستند و این در حقیقت نمونه‌ی دیگری از تلاش برای پیوند دانشجو و روحانی بود و این بار در رابطه با مبارزات و رشد دادن و گسترش دادن به فرهنگ مبارزه و اسلام. این تلاش ها و کوشش‌ها بر رژیم گران آمد و در زمستان سال ۴۲ من را ناچار کردند که از قم خارج بشوم و به تهران بیایم. سال ۴۲ به تهران آمدم و در ادامه‌ی کارها با گروه های مبارز از نزدیک رابطه برقرار کردیم. با جمعیت «هیئت های مؤتلفه» رابطه ی فعال و سازمان یافته‌ای داشتیم و در همین جمعیت ها بود که  علمیه ی قم تفاوت داشت. اصلاح نظام آموزشی حوزه با برنامه ی مدون و منظم، با تأسیس مدرسه ی حقانی آغاز شد و شکل عملی به خود گرفت. پایه گذاران این مدرسه نظام آموزشی سنتی حوزه را با نظام جدید تلفیق کردند و سبک جدیدی در نظام آموزشی حوزه بنیان نهادند. نخستین هیئت مدیرهی مدرسه حقانی؛ سید محمد حسینی بهشتی، علی مشکینی، مهدی حائری تهرانی و حسین حقانی بودند. این مدرسه به نام سازنده ی آن، به «مدرسه حقانی» معروف شد، اما نام رسمی آن طبق وقفنامه، « مدرسه ی منتظریه الشمس» است.

به پیشنهاد شورای مرکزی، امام یک گروه چهار نفری به عنوان شورای فقهی و سیاسی تعیین کردند: مرحوم آقای مطهری، بنده، آقای انواری و آقای مولایی. این فعالیت ها ادامه داشت. در همان سالها به این فکر افتادیم که با دوستان کتاب تعلیمات دینی مدارس را که امکانی برای تغییرش فراهم آمده بود، تغییر بدهیم. دور از دخالت دستگاه های جهنمی رژیم، در جلساتی توانستیم این کار را پایه گذاری کنیم. پایه ی برنامه جدید و کتابهای جدید تعلیمات دینی با همکاری آقای دکتر باهنر و آقای دکتر (گلزاده) غفوری و آقای برقعی و بعضی از دوستان، آقای رضی شیرازی که مدت کمی با ما همکاری داشتند و برخی دیگر مانند مرحوم آقای روزبه که نقش مؤثری داشتند، فراهم شد. سال ۱۳۴۱ اگر اشتباه نکرده باشم (۴۱ یا اوایل ۴۲ بود). در جشن مبعثی که دانشجویان دانشگاه تهران در امیرآباد در سالن غذاخوری برگزار کرده بودند، از من دعوت کردند تا سخنرانی کنم. در این سخنرانی موضوعی را به عنوان مبارزه با تحریف که یکی از هدف های بعثت است، مطرح کردم. در این سخنرانی طرح یک کار تحقیقاتی اسلامی را ارائه کردم که آن سخنرانی بعدها در مکتب تشیع چاپ شد. مرحوم حنیف نژاد و چندتای دیگر از دانشجویان که به قم آمده بودند، و عده ای دیگر از طلاب جوان که آنجا بودند، اصرار کردند که این کار تحقیقاتی آغاز بشود. در پاییز همان سال ما کار تحقیقاتی را با شرکت عده ای از فضلا در زمینه حکومت در اسلام آغاز کردیم. ما همواره به مسئلهی سامان دادن به اندیشه ی حکومت اسلامی و مشخص کردن نظام اسلامی علاقمند بودیم و این را به صورت یک کار تحقیقاتی آغاز کردیم. این کارهای مختلف بود که به حکومت گران آمد و من را ناچار کردند به تهران بیایم. در تهران نیز آن همکاری را با قم ادامه می دادیم. بعد از چند ماه، فشار دستگاه کم شد. باز گاهی آمد و شد می کردیم، هم برای مدرسه ی حقانی و هم برای همین جلسات حکومت در اسلام که البته بعدها ساواک اینها را گرفت و دوستان ما را تار و مار کرد.
ادامه دارد…

منبع: من محمد حسینی بهشتی هستم/ صحفه ۲۱-۲۵

پیمایش به بالا