بخش هشتم

بخش هشتم

در سال ۱۳۴۳ که تهران بودم و سخت مشغول این برنامه های گوناگون، مسلمانهای هامبورگ به مناسبت تأسیس مسجد هامبورگ که به دست مرحوم آیت الله بروجردی صورت گرفته بود، به مراجع فشار آورده بودند که چون مرحوم محققی به ایران آمده بودند، باید یک روحانی دیگر به آنجا برود. این فشارها متوجه آیت الله میلانی و آیت الله خوانساری شده بود و آیت الله حائری و آیت الله میلانی به بنده اصرار کردند که باید به آنجا بروید. آقایان دیگر هم اصرار می کردند، از طرفی دیگر چون شاخه ی نظامی هیئت های مؤتلفه تصویب کرده بودند که منصور را اعدام کنند و بعد از اعدام انقلابی منصور، پرونده ی دنبال شد و اسم بنده هم در آن پرونده بود، دوستان فکر می کردند که به صورتی من را از ایران خارج کنند تا خارج از کشور مشغول فعالیت هایی باشم. وقتی این دعوت پیش آمد، به نظر دوستان رسید که این زمینه ی خوبی است که بنده بروم و آنجا مشغول فعالیت بشوم. البته خودم ترجیح می دادم که در ایران بمانم. می گفتم که هر مشکلی که پیش بیاید، اشکالی ندارد. ولی دوستان عقیده داشتند که بروم خارج، بهتر است، اما مشکل من گذرنامه بود که به من نمی دادند، ولی دوستان گفتند از طریق آیت الله خوانساری می شود گذرنامه را گرفت. در آن موقع این گونه کارها از طریق ایشان حل می شد و آیت الله خوانساری اقدام کردند و گذرنامه را گرفتند . به این طریق مشکل گذرنامه حل شد و در رابطه با این آقایان مراجع ، به خصوص آیت الله میلانی ، به هامبورگ رفتم . دشواری کار من این بود که از فعالیتهایی که اینجا داشتیم ، دور می شدم و این برای من سنگین بود و تصمیم این بود که مدت کوتاهی آنجا بمانم و کارها که سامان گرفت ، برگردم . ولی آنجا احساس کردم که دانشجویان واقعاً به یک نوع تشکیلات اسلامی محتاج هستند . چون جوانهای عزیز ما از ایران با علاقه به اسلام می گرویدند ولی کنفدراسیون و سازمانهای الحادی چپ و راست این جوانها را منحرف و اغوا می کردند . تا این که با همت چند تن از جوانهای مسلمانی که در اتحادیه دانشجویان مسلمان در اروپا بودند و با برادران عرب و پاکستانی و هندی و آفریقایی و غیره کار می کردند ، و بعضی از آنها هم در این سازمانهای دانشجویی ایرانی هم بودند ، هسته ی اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان – گروه فارسی زبان ” آن را به وجود آوردیم . مرکز اسلامی هامبورگ سامان گرفت . فعالیتهایی برای شناساندن اسلام به اروپایی ها و فعالیتهایی برای شناساندن اسلام انقلابی به نسل جوانمان داشتیم . بیش از پنج سال آنجا بودم که در طی این پنج سال یک بار به حج مشرف شدم . سفری هم به سوریه و لبنان داشتم و بعد به ترکیه رفتم برای بازدید از فعالیتهای اسلامی آنجا و تجدید عهد با دوستان و مخصوصا برادر عزیزمان آقای صدر ( امام موسی صدر ) که امیدوارم هر جا هست مورد رحمت خداوند باشد و انشاءالله به آغوش جامعه‌مان بازگردد . در سال ۱۳۴۸ سفری هم به عراق کردم و به خدمت امام رفتم ، و به هر حال کارهای آنجا سروسامان گرفت و در سال ۱۳۴۹ برای یک مسافرت به ایران آمدم . اما مطمئن بودم که با این آمدن ، امکان بازگشتم کم است . یک ضرورت شخصی ایجاب می کرد که حتماً سفری به ایران بیایم . به ایران آمدم و همان طور که پیش بینی می کردم مانع بازگشتم شدند.
ادامه دارد…

منبع: من محمد حسینی بهشتی هستم/ صحفه ۲۵-۲۸

پیمایش به بالا